به نام خدا
زمانی معتقد بودم برای رسیدن کافی است قدم اول را بردارم. کافی است شروع به رفتن برای رسیدن بکنم. موفقیت را ثمره بی چون و چرای تلاش میدانستم و اطمینان صد در صد داشتم که اگر همه تلاشم را بکنم به مقصود خواهم رسید. فکر میکردم اگر وقت و انرژی کافی صرف کنم و از هیچ تلاش و کوششی فروگذار نکنم، آن اتفاق که باید میافتد.
اما بعدها فهمیدم، رفتن همیشه به رسیدن منتهی نمیشود! حاصل همیشگی تلاش بسیار، موفقیت نیست! متوجه شدم وقتی با انگیزه و توکل همه سعی و توانم را به کار میگیرم، آن اتفاق که باید، گاهی نمیافتد! گاهی حتی کسی که تندتر از همه میدود، اول نمیشود!
شاید تمام اینها برای کسی عجیب نباشد! اما باعث شد من از یک جایی به بعد، از شروع کردن بترسم! از برداشتن قدم اول که زمانی برایم نوید رسیدن به موفقیت بود بترسم! حالا دیگر با هر شروعی اطمینانی برای رسیدن ندارم! و همه اینها مرا از تلاش برای رسیدن میترساند! از اینکه تلاشم به ثمر ننشیند میترسم! نگرانم بابت دویدن و نرسیدن! دوست ندارم در حالی به پشت سرم نگاه کنم و دویدنها و تلاش کردنهایم را ببینم که همهشان بیثمر ماندهاند! اما.
اما چارهای نیست! و این ترس و نگرانی از نرسیدنها و نشدنها، نباید و نمیتواند که ما را از نخواستن، تلاش، دویدن و رفتن باز دارد. یا باید ساکت و ساکن بودن را انتخاب کنیم و بپذیریم هر چه پیش آمد، خوش آمد! مگر نه اینکه "موجیم که آسودگی ما عدم ماست؟" یا به مقصدهای دم دستی دلخوش کنیم و مسیر طولانی با پایان نامعلوم را انتخاب نکنیم! یا نه دل به دریا بزنیم و کاری کنیم لااقل اگر آن اتفاقی که انتظارش را داشتیم نیفتاد، وجدانمان آسوده باشد که همه تلاشمان را کردهایم!
ماییم و نوای بی نوایی
بسمالله اگر حریف مایی
درباره این سایت